روز به دنيا اومدن ایلیا
دوشنبه 12 اسفند 87 از صبح دل تو دلم نبود. احساس مي كردم كه تو هم توي دلم نگران و هيجان زده اي. ساعت يك ربع به 9 بود كه بابا حسين زنگ زد و گفت كه پسر عباس و مونا ساعت 8:35 دقيقه به دنيا اومد. من هم ازش خواستم تا گوشي رو به عباس بده تا بهش تبريك بگم. وقتي به عباس تبريك گفتم صداش از خوشحالي مي لرزيد. حسين گفت وقتي از پشت شيشه ديديمش چشماش باز بود و به دختراي اينور و اونورش نگاه مي كرد. قرار شد من خودم برم بيمارستان چون حسين گفت ممكنه طول بكشه تا دنبال من بياد. من هم با آژانس دسته گلي خريدم و به بيمارستان دي رفتم. فسقلي چشماش باز بود و به همه نگاه مي كرد و زبونش رو در مي آورد. پسره شيطون دلبري مي كرد و آدم دوست داشت واقعا بخورش....