سارا عاشق عروسکش
چهارشنبه 29/9/90
اون روز همه خونه عزيز بوديم . زن عمو داشت عروسك تو رو كه روي زمين افتاده بود بر مي داشت، يهو عروسك از دستش به زمين افتاد. تو نگاه بد و اخمي به مونا كردي كه چرا عروسك من افتاد. مونا هم سريع گفت ببخشيد، معذرت مي خوام از دستم افتاد مي خواستم بذارمش روي مبل. تو جلو رفتي و عروسكتو از دستش گرفتي و روي ميز تلويزيون گذاشتي. قربونت برم كه اينقدر عروسكت رو دوست داري.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی