ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

خاطره سارا و عروسكش

1390/10/27 11:25
نویسنده : مامان و بابا
1,336 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 3/10/90

اون روز ما خونه بوديم و براي خريد نان با بابا مي خواستيم پياده بريم بيرون. بابا دوچرخه ات رو برداشت و تو هم سريع عروسكت رو برداشتي. من گفتم مامان به ني ني بگو خونه باش ما زود زود مي يايم. تو اول راضي شدي و داشتي مي ذاشتي اش روي فرش كه دوباره دستش رو گرفتي و گفتي:"مامان ني ني داره گريه مي كنه. ببريمش" من و بابا همديگر رو نگاه كرديم و خنديديم و گفتيم باشه بيارش. توي راه كه خودت از دوچرخه پياده شده بودي مي گفتي:"مامان ني ني سوار شه" من گفتم: " نه ني ني ات كوچولو و مي افته."

توي راه من از دهنم در رفت و گفتم:" هوا سرده كاش كلاه ني ني رو سرش كرده بوديم." سريع دستاي كوچيكت رو به سمت كلاه خودت بردي و گفتي:"كلاه منو بذار سر ني ني" . من كه از حرف خودم پشيمون شدم . گفتم:"ببخشيد اشتباه كردم" سريع حواست رو پرت كردم و تو هم كه تازگي ها در جواب ببخشيد ما مي گي:"خواهش مي كنم عزيزم"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان احسان دانشمند کوچک
1 بهمن 90 8:44
سلام سارا جون خوبی خاله کجایی چند وقتیه ازت هییییییییییییچ خبری نیست دلمون برات تنگ شده یه سر پیش ما بیا
احسان هم که از لینکات حذف شده
ولی ما هنوز به یادتون هستیم


ما هم به يادتون هستيم. حتما لينكت مي كنم دورباره عزيزم.