ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

داستان سارا و كيك بب اي

1390/11/27 20:03
نویسنده : مامان و بابا
4,740 بازدید
اشتراک گذاری

سارا و بب ای

11 بهمن يعني سه شنبه اي از سال 90 بود كه امتحاناي عمه تموم شد و ما رفتيم خونه عزيز. اون روز برف زيادي مي اومد و اگه مي خواستيم خونه هم بريم توي اين ترافيك من قاطي مي كردم ، خلاصه رفتيم و تو توي ماشين خوابيدي و من هم كنارت كمي دراز كشيدم. وقتي از خواب بيدار شدي، فيلم تولد بابا و عمو عباس رو توي گوشي بابا ديدي و هوس كيك و شمع و تولد كردي و به بابا گفتي:"كه بابا من كيك مي خوام." بابا هم از اونجايي كه زياد درخواست زيادي نداري و اگه بريم توي يه مغازه فقط يه چيز برمي داري و اصرار و لج بازي براي گرفتن چند چيز متفاوت نمي كني، سريع حاضر شد و به تو گفت:"تو هم مي آي؟" تو هم ذوق كردي و پريدي بالا. من هم از بابا پرسيدم:"من هم بيام؟" تو سريع جواب دادي:"نه" بابا هم نگاه معني داري به من كرد و خنديد و توي دلش قند آب شد و من هم به بابا گفتم:"يادته قبلا مي گفتي: روزي مياد كه به من بگه بيا با هم بريم بيرون و مامان رو نبريم، مثل اينكه اون روز رسيده." بابا هم خنديد و تاييد كرد.

رفتين بيرون و تو قبول نكردي كه با ماشين برين و اصرار داشتي تا با بابا حسين پياده روي كني. دست در دست بابا تا سر كوچه رفتين و من زنگ زدم كه ببينم كجايين و بيام يا نه ، كه بابا گفت بيا ماشين رو روشن كن تا با هم بريم كيك بخريم. به شيريني فروشي بابا نوئل توي ظفر رفتيم و تو بابا پياده شدين و با هم رفتين. يه كيك بب اي يعني گوسفند سفيد با گوشهاي قهوه اي انتخاب كردي و گفتي همينو مي خوام و بابا هم برات خريد و با يه شمع شماره 2 . الهي من فدات بشم كه دوباره متولد شدي چون اينقدر ذوق كردي. رفتيم خونه عزيز و دايي طالب اينا هم اومده بودن اونجا و هر كاري كرديم تا بب اي ات رو بخوريم تو قبول نكردي كه نكردي. فقط با انگشتت خامه هاش رو خوردي و با خودت به همه جا مي بردي (البته من هم مواظب بودم تا نندازي)

علاوه بر اينكه نذاشتي كسي از اون بخوره، تازه موقع رفتن گفتي كه بب اي رو بردار ببريم خونمون.

بعدش به خونه مامان جون رفتيم چون خاله الهام اومده بود اونجا و گفت سارا رو بيار دلم براش تنگ شده. من و تو كه شب خونه مامان جون خوابيدم و بابا هم به خونه مامانش برگشت.

تازه بب اي رو بردي و نذاشتي خاله الهام و خاله سعيده و دايي فرهاد هم ازش بخورن. گذاشتيمش توي يخچال كه تو تا بخوابي چند بار در يخچال رو باز مي كردي و بهش سر مي زدي.تازه مامان جون مي گفت فرداي اون روز در حالي كه يه شمد رو برداشته بودي و مثل چادر سرت كرده بودي اومدي و در يخچال رو باز كردي و به بب اي گفتي:" اي بلاچه تو اينجا اي" و نازش كردي يه انگشت بهش زدي و خامه اش رو خوردي ولي دلت نمي ياد كه خرابش كني.

البته هنوز كيكت خورده نشده و توي يخچال خونه مامان جونه و امروز داشتيم با مامان جون در موردش صحبت مي كرديم كه آخر سر باهاش چي كار كنيم.

ختم اين داستان به اينجا تموم شد كه ديگه خراب شده بود و من گفتم بهتره بندازيمش دور و دايي برداشتش و تو باهاش باي باي كردي و بردش به سطل زباله انداخت.

ما تعجب كرده بوديم كه چطور با اين قضيه كنار اومدي كه بتونيم بندازيمش دور...!؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

ثمین
27 بهمن 90 19:56
سلام
اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید
منتظرتون هستم


حتما بهت سر مي زنم عزيزم.راستش همين امروز صبح داشتم به هفت سين فكر مي كردم.
بابای مهرسا
27 بهمن 90 20:43
سلام
دست بابایی درد نکنه
کیک قشنگی بود
آفرین به سارا جون


مرسي عمو جون مهرسا كوچولو رو ببوس
الی
28 بهمن 90 6:08
اولا سلام
دوما خوب تقصیر شماست کیک به این خشگلی میخرید کی دلش میاد بخوره منم بودم دلم نمیومد
چه برسه به سارا


از اونجايي كه سارا خودكفاست خودش كيك رو انتخاب كرده عزيزم.
بابای دوقلوها
30 بهمن 90 7:08
همیشه شاد باشید سارا گلی.

گلی های منم عین تو عشق تیت (کیک) و جشن تولد هستن


هميشه شاد باشن.
امیرمسعود
30 بهمن 90 12:18
سلام
راستش چند باری نظر دادم ولی نمی دونم چرا؟ احتمالاً موقع فرستادن مشکل داره. به هر حال دوباره هم می ذارم و امیدوارم این دفعه درست باشه و بدونین به یاد دوستام هستم
وقتی مطالبو می خوندم کلی ذوقتو کردم خاله آخه کارات خیلی بامزه است و باعث می شه که دل آدم بخواد که بغلت کنه و یه بوس گنده از اون لپای خوشگلت بکنه . راستی چطور دلت اومد کیکتو انداختی دور؟


مرسي عزيزم كه به ياد ما هستي من هم به يادتون هستم و حتما بهتون سر مي زنم. اميرمسعود جون رو هم ببوس يه بوس آبدار
الی
1 اسفند 90 11:41
پس چقدر سارا خوش سلیقس
عین من


دقيقا همينطوره عزيزم
خاله سعیده
10 اسفند 90 12:55
چرا این رو نگفتی که هی میرفت و لبهای بب ای رو بوس میکرد و میامد؟
خاله قربونش بره الهی


مرسي خاله جون كه برام پيغام گذاشتي. مامانم گاهي اينقدر مطلب داره كه بعضي هاشو فراموش مي كنه.
مي بوسمت خاله مهربونم.