... از بيخ گوش مامان رد شد
توي پست قبلي براتون از داستان بازي سارا و بابا موقع خواب نوشتم. خدا براي هيچ كس نياره. ديشب يعني حدود ساعت 10و نيم شب 26 ام بهمن 90 بود كه سارا و بابا مثل هر شب به بازي و قلقلك بازي مشغول شدن و بابا رفت توي آشپزخونه تا با تلفن صحبت كنه. تو هم يه پتو رو به پايين تخت انداختي و از من خواستي تا پتو دوم رو هم روي زمين بندازم تا تو روي تخت بپر بپر كني. شروع به پريدن روي تشك تخت كردي و يهو با صورت به سمت بالاي تخت رفتي و با صورت به اون خوردي و شروع به گريه كردي. البته وقتي اتفاقي برات مي افته از گريه كبود مي شي و نفست مي ره ولي اين دفعه اينطور نشد و زدي زير گريه و يهو بيني ات ورم كرد. من بغلت كردم و به سمت بابا دويدم و فقط خودم رو مي زدم و ...