ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

سارا در كانال 6 ساعت 2:30 به بعد روز يكشنبه 23/5/90

1390/5/23 14:41
نویسنده : مامان و بابا
1,581 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز مامان

قربونت برم كه اينقدر خانمي و اينقدر با تحمل

دختركم تو از پنجشنبه دندون درد داشتيSmiley و مامان جون وقتي پنجشنبه من از سركار به اونجا رفتم بهم گفت و به مامان جون گفتم كه حتما شنبه براش وقت مي گيرم ولي تو از پنجشنبه درد كشيدي. در همين حين كه من و مامان جون با هم صحبت مي كرديم، تو خاله رو بردي و لاك نارنجي رو از بين لاك هاي خاله انتخاب كردي و خاله برات زد و براي اول روي ناخن هات هم گل كشيد . اين هم عكسش:

طراحي ناخن سارا                             دست كوچولوي سارا

ما با خاله به خونه خودمون اومديم و آخر شب هم دايي اومد. شب اونها رو پيش خودمون نگه داشتيم و صبح رفتن.يه چيزي از خاله برات بگم تا بخندي، غروب پنجشنبه از من پرسد كه قبلتون چي جوريه؟ من هم گفتم يه كم به سمت راست بايد بچرخي. رفتم توي اتاق ديدم يه كم به سمت راست و پشت به قبله وايساده. من از خنده روده بر شدم.

 تو صبح جمعه هم از درد دندون بي قرار مي شدي و گريه مي كردي. همش هم مي خواستي توي بغل من بخوابي. دو مرتبه با زور من و بابا هم برات مسواك زديم تا شايد يه كم دندونت آروم تر بشه. قربونت برم كه باز هم تحملت زياد بود. غروب جمع براي اينكه يه كم حواست پرت بشه با دوچرخه به پارك ته كوچه رفتيم و عمو احمد كه ماشين ما رو برده بود اومد و ما اونو تا خونه عزيز رسونديم و بابا گفت كه ماشين عمو احمد دستش باشه تا صبح تو رو به دكتر ببره و من هم با ماشين خودمون به سر كار برم. شنبه صبح ساعت 6 صبح بيدار شدي و بي قراري كردي، بهم گفتي كه منو روي مبل بذار و تا 6 و نيم خوابت برد. بابا رو صدا كردم تا زير پات بخوابه تا بيدار نشي. از قرار معلوم تو غلطي زدي و از روي مبل روي بابا افتادي و بيدار شدي و گريه كردي. ساعت 8 ونيم صبح بود كه بابا به من كه سر كار بودم زنگ زد و پرسيد كه با دكتر تماس گرفتم يا نه و گفت كه توي خيابون با تو داره با ماشين دور مي زنه. خلاصه تا ساعت 9 رفت جلوي در مطب دكتر سهرابي و با خود دكتر رفتين تو مطب.

بابا برام تعريف كرد كه با دكتر صحبت كرد كه دو شبه تو خوب نخوابيدي و ما هم وقت قبلي نداشتيم. دكتر هم قبول كرد تا بعد از يه مريض كوچولو تو رو ببينه. من هم كه مدام با بابا در تماس بودم. حدود ساعت 9:30 بود كه دكتر براي تو شروع به كار كرد و دندون پايين و سمت چپت رو پر كرد و تا ساعت 10 طول كشيد. مثل اينكه تو اول گريه كردي ولي بعد از چند دقيقه گريه با صحبت هاي دكتر آروم شدي و ديگه به گريه ات ادامه ندادي. من هم تند و تند برات صلوات مي فرستادم. خدا رو شكر كار دندونت به خوبي تموم شد و بابا از دكتر تشكر كرد و تو رو برد خونه عزيز. تو خوابيدي و من هم پاس ساعتي گرفتم تا زودتر پيش تو باشم. ساعت 12 بابا بهم زنگ زد كه كجايي و من توي كارت زني بودم. بابا گفت كه تو تازه از خواب بيدار شدي. وقتي به خونه عزيز رسيدم ، تو در حال خوردن آبميوه بودي و بابا جون برام تعريف كرد كه بهش گفتي بابايي ، دكتر پوبو.(يعني دكتر پرو)

بعد از دقايقي بابا كه امروز به بازار نرفته بود گفت كه حاضر شو تا بريم خونه. اینم عکس توی ماشینت:

سارا تو ماشين

ما هم راه افتاديم و توي راه اول به يه مغازه اسباب بازي فروشي رفتيم تا بابت اينكه دختر خوبي بودي و خيلي زمان معاينه دكتر گريه نكرده بودي برات جايزه بخريم. وقتي برات توضيح مي دادم كه بابت چي مي خواي جايزه بگيري با دقت گوش مي دادي و خوشحال بودي كه داريم برات جايزه مي خريم. توي مغازه از يك ميمون كه روش دكمه هاي رنگي داشت و صداهاي مختلف مي داد خوشت اومد و با يه كيف معاينه پزشكي برات خريديم. وقتي به خونه اومديم كلي با وسايل پزشكي ات عروسك هاتو معاينه كرديSmiley  Smiley  Smiley ولي متاسفانه من و بابا وقت نداشتيم كه ازت عكس بگيريم، مي دوني چرا؟ چون شلنگ يخ ساز يخچال در اومده بود و آب با فشار ازش خارج مي شد و تمام آشپزخونه رو آب برداشته بود. خدا بهمون رحم كرد چون اگه ديرتر به خونه مي رفتيم آب تا فرش توي حال هم مي اومد. خلاصه بابا كمي استراحت كرد البته چه استراحتي؟ چون همش موبايلش زنگ مي زد. توهم كمي خوابيدي و غروب بيدار شديم و شام كه سوپ گذاشته بودم رو خورديم و تو خيلي نخوردي.

تا آماده بشيم و بريم بيرون من چند تا عكس ازت گرفتم، اينم عكسات:

البته سايه منو برداشتي و كمي به پشت چشماي كوچيك و خوشكلت زدي

سايه مامان تو دستاي سارا        دست به سايه بدون اجازه

 و بهت گفتم از من اجازه بگير ، اينم اجازه اش:

اجازه سارا1

اجازه سارا2

رفتيم كمي بيرون خريد كرديم و بعد به پارك انديشه رفتيم تا تو هم سوپ بخوري و هم بازي كني.

كمي تاب و سرسره بازي كردي و بعد رفتيم به غرفه هاي تعبيه شده توي پارك سري زديم و از اون غرفه ها برات يه بسته كتاب داستان از5 داستان هاي قديمي خريدم. در حال برگشت به خونه بوديم كه تو به سمت يه سري ميز و صندلي كوچيك كه گذاشته بودن رفتي. من هم به بابا گفتم صبر كن تا كمي نقاشي بكشه. ولي اون ميز و صندلي براي نقاشي نبود، براي گل بازي بود. رفتي و روي يه صندلي نشستي و يه خانمي كه اونجا با بچه ها بازي مي كرد، بهت يه تيكه گل داد. تو هم شروع كردي به دست ورزي. من هم كمي كمكت كردم و برات صورت آدم درست كردم. در همين حين بود كه دوربيني كه اون جلو تر داشت با بعضي از بچه ها مصاحبه مي كرد اومد و از تو و دستاي كوچيكت فيلم گرفت. بابا پرسيد كه كي نشون مي دن و دستيار فيلمبردار گفت كه فردا كانال 6 (كانالي كه هميشه اخباره) ساعت 2 و نيم به بعد. حالا به بابا گفتم كه به عمو احمد اينا بگو كه ضبط كنن. خدا كنه كه ضبط كنن. بعد از بازي دوباره رفتي سرسره و درحال دويدن به زمين خوردي و كلي صورتت سياه شد. خدا رحم كرد كه روي پانل هاي ابري به زمين خوردي. خلاصه به خونه رفتيم و بابا كلي برات از كتابهاي جديدت خوند و خوابيديم. البته من زودتر خوابم برد. اينم عكسهايي كه تو بابا آخر شب از خودتون گرفتين.(البته بابا حذف شده)

آخر شب بابا و سارا

بوس بوس عزيزم. روز ها و شبهاي شادي رو برات آرزو مي كنم.881782e691ee8f5329cf064d9ba2fb5d.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان علي
23 مرداد 90 13:26
كانال 6 يعني كدوم كانال؟


يعني كانالي كه هميشه اخبار مي گه...
آزاده و ساینا
23 مرداد 90 17:21
سلام مامان سارا جون ممنونم از لطف و محبتتتتتتتتون عزیزم...
سارا جیگری هم که نانازههههههههه
ببوسینش


مرسي عزيزم
آزاده و ساینا
23 مرداد 90 17:23
دیر متوجه شدم الان ساعت 5 نیمه حیییییییییییف


دير نيست چون ديروز نشون نداد.