ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

سارا در كانال 6 ساعت 2:30 به بعد روز يكشنبه 23/5/90

سلام عزيز مامان قربونت برم كه اينقدر خانمي و اينقدر با تحمل دختركم تو از پنجشنبه دندون درد داشتي و مامان جون وقتي پنجشنبه من از سركار به اونجا رفتم بهم گفت و به مامان جون گفتم كه حتما شنبه براش وقت مي گيرم ولي تو از پنجشنبه درد كشيدي. در همين حين كه من و مامان جون با هم صحبت مي كرديم، تو خاله رو بردي و لاك نارنجي رو از بين لاك هاي خاله انتخاب كردي و خاله برات زد و براي اول روي ناخن هات هم گل كشيد . اين هم عكسش:                              ما با خاله به خونه خودمون اومديم و آخر شب هم داي...
23 مرداد 1390

انرژي مثبت

سلام دختر عزيزم امروز يه آقايي تقريبا 60 تا 70 ساله با موهاي سفيد و دست و پاي ورم كرده، توي يكي از بخشهاي بيمارستانمون چند روزي بود كه بستري شده بود. امروز كه داشت ترخيص مي شد ما متوجه بودنش شديم. آدم خوبي بود و بچه ها ميگفتن برين پيشش تا براتون دعا كنه. از قرار معلوم مدير عامل بيمارستان و ... هم پيشش رفته بودن. من و خاله مونا و خانم افشاري با هم رفتيم. پشت در اتاق منتظر بوديم كه قائم مقام مدير عامل پيشش بود و اومد بيرون و گفت دعا دسته جمعي خوبه. بياين تو. ما هم رفتيم.البته قرار بود كه هر كسي جدا جدا بره ولي همه با هم رفتيم. به قول بچه ها اول هيچ حسي بهمون دست نداد و خيلي اتاق اين آقاي مسن معمولي بود. شروع به صحبت كر...
17 مرداد 1390

مريضي ايليا كوچولو

سلام گلكم عزيزم چند روزيه كه داداشي يا به زبون خودت "دادايي" تب كرده. طوري كه تا حالا اينجوري تب نكرده بود. قبل از مسافرت به بابلسر يعني 21 تير 90 بود كه حالش خيلي بد شد و زن عمو مي گفت در مدت زمان 10 دقيقه 8 بار بيرون روي داشت و از صبح بي حال بود. سريع به عمو عباس زنگ زد و با هم رفتن دكتر. دكتر حسيني كه نبود مجبور شدن به درمانگاه پگاه برن. چون حالش خيلي بد بود و بي حال شده بود و لپ هاش از داغي قرمز شده بود و تا زن عمو بيارش توي ماشين بي حال افتاده بود. دكتر براش سرم تجويز كرد و بهش سرم زدن. تو اون روز خونه عزيز بودي و من اومدم دنبالت و با عزيز پيش ايليا اومديم. تو توي ماشين خوابيدي و عزيز پيش تو نشست و من رفت ايليا رو ديدم. اينقدر آب...
17 مرداد 1390

اولين فطريه

سلام دختر عزيزم امسال سومين سال ماه رمضونه كه تو پيش ما هستي. عزيز دلم امروز ياد اولين سالي افتادم كه عيد فطر با عمو عباس اينا و عمو مصطفي اينا به اصفهان رفته بوديم. وقتي ما مي خواستيم فطريه رو كنار بذاريم ، تو و ايليا خواب بودين و بابا حسين فطريه رو توي دستاي شما هم گذاشت. اينم عكسهاش: اولين فطريه ايليا كوچولو سال 88 اولين فطريه سارا كوچولو سال 88 اينم دو تا عكس ديگه كه توي همون مسافرت ازتون گرفتيم ايليا تو باغ پرندگان سارا جلوي عالي قاپو       ...
17 مرداد 1390

اولين زيارت سارا خانم

  اولين باري كه سارا به زيارت رفت عيد فطر 88 بود آرامگاه آقا علي عباس نزديك اصفهان هنوز 6 ماهش هم نشده بود   اينم يه عكس از ايليا(پسر عمو) كه با هم اولين بارشون بود و عكسهاي سارا دو، سه روز پس از تولد 2 سالگي اش در همون مكان به خاطر اينكه باد زيادي مي زد، من رويه لباسم رو دادم تا دورش بپيچه و سارا كوچولو  چادر براي خودش درست كرد الهي قربونت برم عزيزم   مامان واسه من و بابا و بابا جون ها و ماماني و عزيز و عمه معصومه و خاله سعيده و دايي فرهاد و عمو احمد و عمو امير و عمو عباس و زن عمو مونا و داداش ايليا هم دعا...
16 مرداد 1390