ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

گل و گلدون

دختر کوچولوی ما چون خيلي مهربونه وقتي توي حياط مامان جون و عزيز مي ره و گلها رو مي بينه خيلي ذوق مي كنه. گاهي بهشون آب مي ده، و زماني كه برگها رو توي دستش مي گيره اصلا اونها رو نمي كنه و نازشون مي كنه و تك تك برگ ها و گلها رو از بزرگ و كوچيك تشخيص مي ده. گاهي هم اونها رو بو مي كنه و با اشاره چشماي سياه و كوچولوش و ناز اونها مي گه:"به به" من هم مثل تو عاشق گلم   ولی گل من تویی ...
18 تير 1390

بالش جهت رفع خستگي مامان

وقتي من از سر كار مي آم خونه مامان جون ،دختر كوچولوم سريع مي ره برام بالش مي يارم تا كمي خستگي ام در بره . مهم نيست كه كجا بخوابم يا دراز بكشم، تو آشپزخونه، كنار تخت و پارك كه با مبل فاصله كمي داره ويا هر جاي ديگه.سريع مي ره پتو كوچيكشو هم مي يارم تا مامان سردش نشه. لبها: نازك و اوف اوف (يعني هوا سرده اينو بكش روي خودت) زماني هم كه دلش براي مامان خيلي زياد تنگ شده باشه پاهاي نازك و كوچيكشو دراز مي كنه تا من روي پاش بخوابم. الهي من قربون مهربونيت برم مامان جون منم خيلي دوست دارم عزيزم ...
18 تير 1390

حواس جمع بودن سارا

  يه روز كه ما فكر نمي كرديم سارا حواسش به ما باشه، حسين صدام كرد و گفت بيا ببين روي صورتم جوش زده. من جلو رفتم و نگاه كردم و گفتم چيزي نيست.(سارا پشتش به ما بود و داشت بازي مي كرد.) بعد از چند ثانيه پيش بابا در حالي كه روي صندلي اپن آشپزخونه نشسته بود با اشاره  فهموند كه صورتت رو بيار پايين. بعد از اينكه حسين صورتش رو پايين آورد، با دو انگشت كوچيك شست و اشاره معاينه كوچيكي كرد و گفت:"هيچي" و بعد به راه خودش ادامه داد.  من و بابا انگشت به دهن با تعجب به هم نگاه كرديم .         ...
18 تير 1390

نقاشی کشیدن

دختركم سلام  دوست دارم عزيزم نقاشي كردنات هم دوست دارم. ساراي گلم شما تا قبل از يك سالگي قشنگ مداد رو توي دستاي كوچولوت مي گيري و نقاشي مي كني. زماني كه پا تو دو سالگي گذاشتي وقتي مامان جون بهت ياد داد كه خط صاف بكشي، زمانيكه بهت مي گيم خط صاف بكش ، چند تا پشت هم مي كشي. دايره هاي كوچيك مي كشي و مي گي ني ني. كنارش دايره هاي بزرگتر هم مي كشي و مي گي مامان و بابا . داري دايره هم ياد مي گيري. مي دوني چيه عزيزم به قول خاله سعيده تو تمام تعداد انتخابت سه تاست كه به مامان و بابا و ني ني لقبش مي دي. الهي من فداي دستاي كوچولو و هوش و دقتت بشم ماماني. ...
18 تير 1390

كمك به مامان در مرتب كردن گوشت

شبي كه بابا گوشت خريد و به خونه آورد سارا به مامان در مرتب كردن گوشت ها كمك مي كرد. با مشت بر سر گوشت چرخ كرده هاي بيچاره اي كه مامان توي نايلون فريزر گذاشته بود مي زد تا صاف بشن هر بسته اي كه مامان مرتب مي كرد سارا سريع بر مي داشت و منفجرش مي كرد و اصرار بر اين داشت كه حتما بايد خودم توي فريزر قرار بدم. >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com >www.kalfaz.blogfa.com ...
15 تير 1390

شستن عروسك

سلام سلام بعد از ظهر روز 4/3/90 كه با هم توي خونه بوديم، سارا كوچولو عروسكش رو توي ماشين لباسشويي انداخت و كلي بهش خنديد. صرفه نظر از اينكه خودش هم كله و تنشو به غير از پاها رو توي لباسشويي مي كرد. ...
14 تير 1390