خاطره 5 شهريور 90
6/6/90 سلام دختر گل مامان مامان جون امروز يكشنبه است و تو از جمعه صبح آبريزش بيني پيدا كردي و از يك چشمت هم آب مي آد. الهي من قربونت برم كه مريض شدي. نمي دونم به خاطر چي اينجوري شدي؟ از كولر سرما خوردي، نمي دونم؟ از اينكه يهو هوا كمي سرد شد، نمي دونم؟ از كسي گرفتي، نمي دونم؟ ديروز صبح كه با خاله و مامان جون و باباجون خونه بودين، بعد از اينكه كمي پلو و ماست مي خوري و مامان جون بهت شربتت رو مي ده، شير مي خوري تا بخوابي (چون سرما خوردي بودي و حال نداشتي) كه يهو حالت تهوع بهت دست مي ده و تخت خاله و ... رو كثيف مي كني. وقتي من از سر كار اومدم گفتم حالت بد شد؟ چي شد؟ با دهانت بهم نشون دادي كه حالت بهم خورده. ازت پرسيدم چي بود؟ گفتي...