ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

يه دختر دارم شاه نداره

 شعر مورد علاقه سارا و بابا حسين: بابا : يه دختر دارم سارا : شاه نداره   بابا : صورتي داره سارا : ماه نداره     بابا : به كس كسونش   سارا : نمي دم     بابا : به كسي نشونش   سارا : نمي دم       بابا : به كسي مي دم سارا : كه كس باشه   بابا : پيرهن تنش سارا : اطلس باشه   بابا : شاه مياد سارا : با لشكرش   بابا : شاهزاده ها سارا :دور و برش   بابا : واسه پسر سارا : كوچيكترش   بابا : آيا ...
7 مهر 1390

مامان تو ماهی؟

تازگي ها سارا كوچولو به من مي گه:"مامان تو ماهي؟" (با كلي ناز ) مامان :"دختر گلم تو ماه مني " سارا : "نه تو ماهي" دختر عزيزم ماه من تويي (اين جمله رو وقتی می خواد علاقه اش رو نشون بده به بابا حسين، عمه، خاله ، مامان جون و ... هم مي گه)     اين دختر كوچولوي نازنين گاهي هم مي گه: "مامان تو بلايي؟" منم در جوابش مي گم:"دختر تو بلايي." باز سارا مي گه:"نه تو بلايي" اين بار من مي گم:" آره دخترم من بلام و تو بلاچه اي" مي خنده و مي گه:"من بلاچه ام"   ...
6 مهر 1390

مكالمه هاي شيرين زندگي 1

  سارا ديشب اومده و به بابا حسين مي گه: " بابا جي جي بده" بابا حسين : _ سارا :"بابا جي جي بده" بابا  :"مامان به سارا جي جي بده" (چون دستش بند بود) سارا : " حسين، جي جي بده" مامان : " حسين جون" سارا :" حسين جون جي جي بده" مامان :" آفرين قربونت برم، بريم از توي يخچال انتخاب كن، جي جي ، شيركاكائو، شير موز، شير هويج و..." و سارا مثل همیشه جی جی خالی رو انتخاب کرد. ...
6 مهر 1390

عكسهاي جمعه 4 شهريور90

اين هم عكسهايي از سارا خانم  "تو روز جمعه 4 شهريور90"   ظهر يك ساعت بيشتر نتونست بخوابه چون بيني اش كيپ مي شد... مدل جديدخوابيدن با پيراهن.. موش پيراهنت رو بخوره...   در حالي كه توپ ايليا تو دستش بود...   اينم يه پا...   اينم يه پاي ديگه...   اينم اون يكي دست...   بعد از اينكه از خواب بيدار شد...   قربونت برم عزيزم...   موقع رفتن به پارك ته كوچه...   ا...
8 شهريور 1390

قصه سارا و بابا حسین

اول سلام دوستاي خوب و مهربونم چند روزيه كه بابامو غافلگير كردم و به جاي گفتن بابا بهش مي گم حسين . بابا هم كلي ذوق مي كنه و معلومه كه خيلي خوشحال مي شه. مامانم مي گه امروز دوشنبه است يعني 7 ام شهريور 90. جمعه هفته پيش كه صبح از خواب بيدار شديم، بعد از خوردن صبحانه، مامان منو برد توي اتاق تا بهم يه كتاب بده و برام CD مورد علاقه ام يعني "چيه و چرا" رو گذاشت. فكر كرد كه من متوجه نشدم كه بابام ج يم شد . آره بابا طبق گفته مامان كار داشت و تا بعد افطار هم نيومد. خيلي دلم گرفت كه رفت . با صداي آسانسور فكر مي كردم باباست و از مامان مي پرسيدم، حسينه؟ غروب مامان حميده منو به پارك ته كوچه برد. البته ني ني و دوچرخه جوجوام رو هم بردم. ...
7 شهريور 1390