ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

خاطره 5 شهريور 90

1390/6/6 13:55
نویسنده : مامان و بابا
1,347 بازدید
اشتراک گذاری

 6/6/90

سلام دختر گل مامان

مامان جون امروز يكشنبه است و تو از جمعه صبح آبريزش بيني پيدا كردي و از يك چشمت هم آب مي آد. الهي من قربونت برم كه مريض شدي.

نمي دونم به خاطر چي اينجوري شدي؟ از كولر سرما خوردي، نمي دونم؟ از اينكه يهو هوا كمي سرد شد، نمي دونم؟ از كسي گرفتي، نمي دونم؟

ديروز صبح كه با خاله و مامان جون و باباجون خونه بودين، بعد از اينكه كمي پلو و ماست مي خوري و مامان جون بهت شربتت رو مي ده، شير مي خوري تا بخوابي (چون سرما خوردي بودي و حال نداشتي) كه يهو حالت تهوع بهت دست مي ده و تخت خاله و ... رو كثيف مي كني. وقتي من از سر كار اومدم گفتم حالت بد شد؟ چي شد؟ با دهانت بهم نشون دادي كه حالت بهم خورده. ازت پرسيدم چي بود؟ گفتي: ماست و جي جي و ب ب .Smiley

داشتم برات كتاب مي خوندم، به خرس كه رسيديم مي گي : ارس ، عسل ، دست عسل هام هام (يعني با دست عسل مي خوره)

دختر خوشگل و خوشمزه من، تازگي ها خيلي كارهاي با مزه مي كني. ديروز كه خاله الهام و خاله صدف زنگ زدن ، تو كه فهميده بودي يكي مي خواد بياد خونه مامان جون به من مي گي: دوستامن؟

Valentine mechanical

و بعدش كلي خوشحال شدي

الهي من قربونه شيرين زبوني ات برم عزيزم.

دست خاله الهام و خاله صدف هم درد نكنه كه براي تو يه پيراهن صورتي و طوسي خال خالي كادو آوردن.

Valentine present

بعد از افطار كه همه روي مبل نشسته بوديم تا فيلم رو ببينيم، تو هم رفتي روي مبلهاي سمت پذيرايي نشستي و پاتو روي پات انداختي و دستات رو توي هم گره كردي واز همه جالب تر اينكه، پايي كه آويزان بود رو تكون مي دادي. همه كلي از دستت خنديدم كه اينقدر بامزه نشستي.

آخر شب كه ما در حال صحبت بوديم و تو هم داشتي با رنگ انگشتي ات، نقاشي مي كردي و مي خواستي كه ما بهت توجه كنيم، با صداي بلند مي گفتي: "بچه ها" "بچه ها" اين 4 تاهم ماييم كه هميشه باهميم و هميشه در حال خنديدن به ترك ديوار.

كيف خاله صدف رو برداشتي و روي دوشت انداختي، خاله سعيده ازت پرسيد كه اجازه گرفتي، تو هم سريع خاله صدف رو نگاه كردي و با انگشت كوچولوت اجازه  و سريع دستت رو توي كيفش كردي و عينك دودي اش رو درآوري، ما كلي خنديديم كه هنوز اجازه نگرفته، دستت رو كردي توي كيفش. عينك خاله رو زدي و به همه نشون دادي. خيلي بامزه شده بودي.

از لباست بگم كه دوباره مثل هر روز به لباسهاي خاله سعيده گير دادي و لباسهاي اون رو پوشيدي. يه لباس بلند و بزرگ ، حالا يه موقع تونستم ازت عكس بگيرم حتما برات مي ذارم.

همه سعي داشتيم لباسهاتو عوض كنيم كه موفق نمي شديم. به هر ترفندي و بازي دست زديم ولي تو كار خودتو مي كردي. لباساتو آوردم تا بپوشم كه خاله الهام گفت اگه نمي پوشه اندازه منه بده تا من بپوشم و گذاشت توي كيفش. من هم به شوخي به الهام گفتم تازه اگه برات بزرگ بود يه كم از بغلش بگيري اندازات مي شه. (آخه الهام جون خيلي خيلي لاغره، گاهي كه از ما مي خواد تا پشتش رو با پا لگد كنيم تا قولنجش رو بگيريم، فاصله پشتش تا زمين چند ميليمتري بيشتر نيست.)

خلاصه موفق شديم تا لباس هندوانه ات رو كه تو خيلي دوستش داري تنت كنيم.

آخر شب پدر ما رو در آوردي. يه بار تو بغل خاله خوابيدي و تا خاله تو رو روي تشكت مي ذاشت گريه مي كردي و جيغ مي كشيدي. بابا جون و بابا و دايي فرهاد و كه رفته بودن تا بخوابن هم با صداي جيغ تو بلند شدن و با تو كه توي بغل من بودي راه مي اومدن و قربون صدقت مي رفتن و تو يه بند جيغ مي كشيدي. كلي توي بغل من هم گريه كردي . توي گريه دمپايي و ني ني گنده ات رو مي خواستي. دمپايي رو پات كردم و ني ني ات رو بغل كردي و با غر غر و گريه خوابيدي. الهي مامان فدات بشه كه اينقدر بي قراري. هر وقت مريض  مي شي پيش خودم مي گم ، كاش بيشتر مواظبت بودم. تقصير منه كه تو اينقدر بي قراري مي كني و اذيت مي شي. خلاصه خوابيدي و صبح ساعت يك ربع به 8 بيدار شدي و من هم متوجه شدم كه چقدر براي سركار رفتن ديرم شده. بهت با شيشه (كه توي ترك بودي و الان به خاطر سرما خوردگيت دوباره بهش رو آوري) شير دادم و كلي بوست كردم و خوابوندمت و به بابا سفارشت رو كردم و اومدم.

ساعت 9 و نيم بابا زنگ زد كه هي بيدار شدي و هي خوابيد، تا الان كه خاله پيشت خوابيده و بابا هم به سر كارش رفته. البته خاله الهام و خاله صدف هم خونه مامان جون هستن كه نمي دونم الان كي خواب و كي بيداره؟

ساعت 10 ونيم زنگ زدم و مامان جون گفت كه خاله پيشت خوابيده و با هم خوابين. خاله صدف و خاله الهام هم دارن صبحانه مي خورن. مامان جون گفت كه از صداي مهد كودك كه دارن شعر مي خونن از خواب بيدار شدي و دست زدي و دوباره خوابيدي. الهي من قربون دستات برم عزيزم.

ساعت 11 ونيم كه با خاله صحبت كردم، پرسيدم حال سارا خوبه، گفت آره با خوشحالي از خواب بيدار شد و وقتي الهام جون و صدف جون رو ديد كلي خوشحال شد و الان هم داره كمي نون و چاي مي خوره.

خاله گفت كه ماماني ازت مي پرسه ديشب كه گريه مي كردي خوابت مي اومد يا جايي ات درد مي كرد؟ تو هم جواب دادي:" خوابم مي اومد"

الهي من قربونت برم كه ديگه داري همه كلمات رو مي گي، دوست دارم گاهي زبونه شيرينتو كه مثل عسل مي مونه بخورم.

Valentine artist

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آراد(تمپلی)
7 شهریور 90 9:01
آخه سارای گلم ایشاا... هرچه زودتر خوب میشی عزیزم
دارم تصور میکنم چقدر شیرین حرف میزنی خاله قربونت بره


مرسي خاله جونم
نگين
7 شهریور 90 10:03
سلام . آخييييييييييي اميدوارم كه هرچه زودتر حالت خوب بشه عزيزم


متشكرم

نگين
7 شهریور 90 10:50
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان