ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

روزي كه دوست داشتم مامان پيشم بود

1390/9/12 10:51
نویسنده : مامان و بابا
767 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 12/9/90 و شنبه.

صبح با صداي آب كه از دستشويي خونمون مي اومد بيدار شدم و اومدم جلوي در دستشويي.

آره مامانم بود، صورتش رو شسته بود و داشت مي اومد بيرون كه منو ديد. بغلم كرد و گفت: سلام دختر قشنگم. صبح بخير دخترم. جيش داري. سارا: نه جي جي داريم؟ مامان: آره عزيزم. سارا: شيشه چي؟ مامان :' بله خوشكلم بريم بهت بدم.

در حالي كه منو توي بغلش فشار مي داد به سمت آشپزخونه رفت و شروع به شستن شيشه شيرم رو كه توي سينگ ظرفشويي بود، كرد و من از خوشحالي شيشه لبخندي زدم و مامان هم قربون صدقم مي رفت.

برام شير ريخت و گرمش كرد و به دستم داد. شير با شيشه يعني زندگي.

مامان منو توي رختخواب خوابوند و خودش هم كنارم. بابا هم خواب بود. ته شيشه رو در آوردم و خوابيدم. البته همش صورت مامان رو ناز مي كردم و لمسش مي كردم كه از دستم فرار نكنه و بره سركار.

چند بار اين كار رو كردم و همش بيدار مي شدم و نگاهش مي كردم و مي خنديدم. مامان هم علكي چشماشو بسته بود. اين اتفاقات ساعت 7 صبح بود و ساعت 9 صبح بيدار شدم و ديدم مامان نيست و توي بغل بابا خوابيدم. نگو مامان خلاصه از دست من فرار كرد و ديرش هم شده. البته مي دونم مامان هم دلش به حال من سوخته و همش به ياد ديروزمي افته كه كلي با هم بازي كرديم و بهمون خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)