ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 1 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

اولين ها

1390/3/24 14:23
نویسنده : مامان و بابا
764 بازدید
اشتراک گذاری

سارا جونم

سلام

تو اولين بار كه توي خواب غلط زدي روز 18 مهر 88 بود. حدود ساعت 3:10 بعد از ظهر.

29 ام مهر وقتي كه بابا صبح تو رو روي سينه ات خوابوند، تو براي اولين بار براي نيم ساعت با يك گاو كوچولو بازي كردي . اونو مي گرفتي و دوباره مي انداختي و سعي مي كردي كه دوباره بگيريش.

niniweblog.com

تمام لحظه لحظه خنده هات از ذهنمون دور نمي شه.

نزديك ظهر دمرو روي گل سرخابي در حال بازي كردن بودي كه دو تا عطسه كوچولو كردي. از روز قبل كمي آبريزش داري كه فكر كنم كمي سرما خوردي.

niniweblog.com

تو عشق ماماني. تو همه وجود من و بابا شدي.

 

 

niniweblog.com

جمعه يكم آبان

در حاليكه من جاتو عوض كرده بودم و شيرت رو هم خورده بودي براي اولين بار با نگاه به من و خاله سعيده خوابت برد.من داشتم انار دون مي كردم و خاله سعيده هم سيب پوست ميكرد كه تو به خواب رفتي.

niniweblog.com

تو نفس مني دخترم.

غروب روز پنجشنبه پنجم آذر ما تو رو به حموم برديم. براي اولين بار بود كه براي چند دقيقه اي توي آب دراز كشيدي.

niniweblog.com

بعد از اينكه خوابيدي ما برات يك كليپ از عكس هات درست كرديم و آهنگ سارا رو هم روي اون گذاشتيم.

niniweblog.com

23 آبان 88

من اولين روزي بود كه بعد از شش ماه مرخصي براي زايمان به سر كار برگشتم.

تو رو بابا با عمو عباس به خونه مامان جون برد. من تا ساعت 2 (به خاطر پاس شيربرگشتم به خونه از سه بعد از ظهر به دو بود.) دل تو دلم نبود.

niniweblog.com

اون روز اصلا حس و حال كار كردن نداشتم و تا يكي دو هفته حالم خراب بود.

ولي به مرور زمان هم تو به اين منوال عادت كردي و هم من.

الهي من فدات بشم دخترم ، عشقم ، اميدم.

niniweblog.com

دهم آذر 88

روز سالگرد ازدواج من و بابا بود. امسال سال چهارم ازدواجمونه كه با تو جشن مي گيريم.

البته روز عروسيمون بود. روز عقدمون 29/6/84 و تولد امام زمان.

niniweblog.com

تا اين شب تو رو به رستوران نبرده بوديم.

شام به رستوران سارا رفتيم و اونجا شام خورديم.

اولين رستوراني كه رفتي هم اسمش هم اسم قشنگ تو بود. (البته من خودم گفتم اينجا بريم كه به يادموندني بشه)

niniweblog.com

4 بهمن سال 88

بعد از اينكه من از سركار به خونه مامان جون رسيدم، مامان جون گفت كه تو براي اولين بار نيمي از شيشه شير رو كه خودت به دستت گرفته بودي رو خوردي و خوابيدي.

niniweblog.com

بعد از ظهر هم مثل يك خرس كوچولوي ملوس روي زانوهات مي شستي و با يه دست، دست منو مي گرفتي.

من و بابا شب متوجه شديم كه تو اولين دندون سفيد و قشنگت (پايين چپ) رو در آوردي.

niniweblog.com

niniweblog.com

3 بهمن روز دوشنبه

وقتي من از سركار به خونه برگشتم، تو با كلي ذوق دست و پا زدي و مي خواستي كه به بغل من بياي.

تا من دستامو بشورم از بغل مامان جون بوسم كردي. مي دوني چي جوري ؟ دهنت رو باز كردي و لب و دهن كوچولوتو با كلي آب دهن به لپم فشار دادي.

niniweblog.com

الهي من قربون آب دهن خوشمزه ات برم مامانم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)