تولد33 سالگي بابا و عمو عباس (ماه قمري)
14/4/90
شب تولد بابا حسين و عمو عباس بود (البته تولد ماه قمري شون) كه دايي طالب زنگ زد كه با خانواده شب خونه عزيز ميان. من و تو بعد از ظهر به خونه رفته بوديم و يه اتفاق بد اين بود كه تو براي اولين بار توي حمام به طور خيلي بدي ليز خوردي.
دو تا پاتو توي لگن سفيد كوچيك گذاشتي و تا من اومدم بگيرمت به سمت من ليز خوردي. خدا خيلي بهت رحم كرد چون چند ميليمتري با ديوار سرت فاصله داشت و خيلي ترسيدي و همش بابا رو صدا مي كردي كه بياد بغلت كنه و نازتو بكشه كه بابا خونه نبود.بعد از اينكه بابا كارش تموم شد به خونه اومد تو كلي خودت رو براش لوس كردي و بابا هم كلي بغلت كرد و نازتو كشيد بعد راه افتاديم و به خونه عزيز رفتيم. سر راه ساندويچ ويدا براي شام گرفتيم.
دايي طالب ،فاطي و نيلوفر و مهدي هم كيك و دو تي شرت براي بابا و عمو كادو خريده بودند.
البته ما همه كادوشون رو گذاشته بوديم تا روز تولد واقعي يعني 18 تير بهشون بديم.
قبل از شام تو چند تا قاشق شام به هواي مهدي و با بازي خوردي. كلي هم با ايليا بازي كردين. ايليا مي رفت توي اتاق و تو رو "آجي" صدا مي كرد و تو هم مي گفتي:"چيه؟" و به دنبالش توي اتاق مي رفتي. روي تخت عمه مي خوابيدين تا عمه آمپولتون بزنه.
ايليا مي گفت:"آمپول" و اشاره مي كرد كه برام بزن. عمه مي گفت كه خوب شدي؟ ايليا مي گفت:"نه ، آمبولانس" يعني بگو آمبولانس بياد تا خوب شم. تو هم همه حرفهاتو با اشاره به ما مي فهموندي.
بعد از شام (كه شما دوتا كنار هم نشستين و ساندويچتون رو خوردين) شمع بابا و عمو عباس رو شما دو تا وروجك فوت كردين و كلي هم با انگشتاي كوچولوتون بهش ديزاين دادين. بعد هم رقصيدين. آخر شب هم از خستگي دو تايي نا نداشتين. ايليا روي پاي تو مي خوابيد و بلند مي شد و تو روي پاي اون مي خوابيدي يا هر دو روي مبل دراز مي كشيدن و به قصه عمه گوش مي دادين.
اتفاق آخر شب هم افتادن كوشي من توي چاه ت وا ل ت بود كه باعث شد همه كلي خنديدن.
ساعت از يك صبح گذشته بود كه ما و دايي طالب و عمو عباس اينا هر كي به خونه اش رفت.
بابا حسين عمو عباس دوستتون داريم هوارتا
اين هم عكسهاي سارا و ايليا تو تولد باباهاشون
فوت كردن كيك تولد بابا حسين و عمو عباس
توسط
سارا كوچولو و ايليا كوچولو