بابا شدن عمو عباس و مامان شدن زن عمو مونا
سلام سارای من روز سه شنبه یکم مرداد ٨٧ بود که بابا حسین زنگ زد و گفت که خبر داری زن عمو شدی؟ آره مامان جون امروز تازه متوجه شدیم که زن عمو مونا بارداره.عمو احمد اون روز اومد دنبال من و از بیمارستان منو به خونه عزیز برد. اونجا همه خوشحال بودن و خوشحالی برای همه مشخص بود. بابا حسین و عمو عباس هم از بازار به اونجا اومدن. عمو عباس خیلی خوشحال بود و هر چنددقیقه یکبار به فکر فرو می رفت و یهو می خندید. زن عمو هم اون روز کرج بود. روز پنجشنبه سوم مرداد یعنی دو روز بعد ما و عمو مصطفی با خانواده اش رفتیم شمال ویلای دایی طالب. البته عمو عباس و عمو رضا و بچه ها همه رفته بودن. من اونجا زن عمو رو دیدم و یواشکی بهش تبریک گفتم که...