خاطره نيمه اول بهمن90
سارا جون الان كه دارم برات مي نويسم نيمه اول ماه بهمن 90: چند روز پيش من يه كمربند به شلوارم بسته بودم كه تو تا حالا نديده بودي و اومدي جلو و گفتي:"چه قشنگه!؟ تازه خريدي؟" من هم خنديدم و گفتم نه مامان جون، وقتي تو ني ني بودي من خريدم و تو نديده بودي. يكي از عادت هات توي خونه شده كفش پوشيدن. چند روزيه كفشهاي متنوع ات رو در مي آري و مي گي بشورش. وقتي كه مي شورم مي پوشي و تو خونه با يه دامن و يه چادر كوچولو كه محكم زير بغلت جمعش مي كني با ني ني ات و دوچرخه و ماشينت بازي مي كني. البته يكي دو شب قبل قشنگ جورابات پوشيدي و روش كفش و قشنگ زيپشم بستي. تو خيلي خود كفايي و خيلي هم با هوش و با دقت. آخر شب هم يه روسري گذاشته بودم بالاي سرت ت...