ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

كيميا كوچولو

همانطور كه گفته بودم قرار بود عكس كيميا جون و بقيه همبازي ها و دوستاي سارا رو توي سايتش بذارم.عمو محمد يعني باباي كيميا چند روز پيش توي مهموني ازم پرسيد كه عكس كيميا رو گذاشتي و من كه فكر مي كردم گذاشتم گفتم بله. امروز كه به سايت سارا سر زدم اول سراغ اين عكسها رفتم و ديدم كه عكس كيميا كوچولو رو نذاشتم. اول عذر خواهي مي كنم و سپس دليلش رو مي نويسم كه اگر بابا و مامان كيميا خوشكله خوندن بدونن كه چرا وقفه افتاد. اول اينكه مي خواستم تاريخ تولد كيميا جون رو دقيق بپرسم تا توي اين قسمت بذارم، كه يادم مي رفت. دوم دوست داشتم عكس عرشيا كوچولو (پسر عمه كيميا جون) رو هم داشته باشم تا عكس هر دو رو بذارم ولي ...
26 آذر 1390

من هم همتون رو دوست دارم

يه دنيا مهربوني يه دنيا مهر و محبت يه دنيا خوبي يه دنيا عشق يه دنيا دوستي يه دنيا زيبايي و يه دنيا ... رو مي شه توي نگاه تك تك شما ديد و من براي شما يه دنيا سلامتي و شادكامي رو آرزو مي كنم...       ...
17 آذر 1390

هي تو عشق مني

ديروز يعني 16 آذر ماه 90 غروب به خونه عزيز رفتيم و سري بهشون زديم. عمو احمد هم مرخصي سربازي اش بود و ديديمش. سارا كوچولو در حالي كه با عمه بازي مي كرد و خيلي شاد و شنگول بود يه شعر رو به طور كاملا تصادفي شروع به خوندن كرد. اون شعر اين بود: هي تو عشق مني                               هي تو عمر مني و براي بارها و بارها با خودش تكرارش مي كرد. الان يعني ساعت 10:20 صبح روز17/آبان /90 كه با موبايل بابا حسين تماس گرفتم ديدم بابا برات ...
17 آذر 1390

من به مامانم شربت مي دم

    سلام خوشكل خانم                                      چند روز پيش يعني جمعه مورخ 11/9 /90 توي حموم داشتيم آب بازي  مي كرديم و تو توي تفنگ آبپاش آب مي ريختي و توي دهان من مي ريختي و مي گفتي:" بخور شربته، گريه كن ، گريه كن، غورت بده، آخريشه" باز يه كم مي ريختي و ادامه مي دادي " اگه نخوري مي گم بابا بياد بگيرت بعد بخورياا" الهي من قربونه اين زبونت برم كه همه رو مبهم مي گي.   الهي من قربونه اين زبون كوچولوت برم كه عين...
13 آذر 1390

روزي كه دوست داشتم مامان پيشم بود

امروز 12/9/90 و شنبه. صبح با صداي آب كه از دستشويي خونمون مي اومد بيدار شدم و اومدم جلوي در دستشويي. آره مامانم بود، صورتش رو شسته بود و داشت مي اومد بيرون كه منو ديد. بغلم كرد و گفت: سلام دختر قشنگم. صبح بخير دخترم. جيش داري. سارا: نه جي جي داريم؟ مامان: آره عزيزم. سارا: شيشه چي؟ مامان :' بله خوشكلم بريم بهت بدم. در حالي كه منو توي بغلش فشار مي داد به سمت آشپزخونه رفت و شروع به شستن شيشه شيرم رو كه توي سينگ ظرفشويي بود، كرد و من از خوشحالي شيشه لبخندي زدم و مامان هم قربون صدقم مي رفت. برام شير ريخت و گرمش كرد و به دستم داد. شير با شيشه يعني زندگي. مامان منو توي رختخواب خوابوند و خودش هم كنارم. بابا هم خواب بود. ته شيشه رو در آوردم...
12 آذر 1390

تبريك پنجمين سالكرد ازدواج

مامان جونم بابا جونم پنجمين سالگرد ازدواجتون را بهتون تبريك مي گم اين سومين ساليه كه من كنار شما هستم اميدوارم زندگي چندين و چند ساله با سلامتي و دلخوشي داشته باشين از طرف سارا كوچولو ...
12 آذر 1390

بابا مواظب باش زمين نخوري

سلام ساراي خوشمزه مامان امروز 10 آذر 90 ومن مي خوام از خاطرات 2 روز قبلت برات بگم. عزيز مامان، پري روز كه من از سر كار به خونه مامان جون اومدم، به مامان جون گفته بودم كه خيلي روز قبل توي ترافيك بودم تا به خونه برسم. مامان جون هم تو رو سريع آماده كرد وبه دنبال بابا كه رفته بود خونه عزيز رفتيم و بعد هم به خونه. كمي با هم خوابيديم و بيدار شديم و با بابا قرار گذاشتيم كه وقتي بيدار شديم كمي خونه رو تمييز كنيم و ... من زودتر بيدار شدم و كمي خونه رو مرتب كردم. بعد هم به شما بيدار شديد. من شروع به غذا(شام) دادن به تو شدم البته با  دردسرهايي  كه هميشه داريم (تو نمي خوري). چون الان هوا خيلي سرد شده ما ديگه توي اتاق نمي خوابيم و تشك ت...
10 آذر 1390