آخه گريه كردم، قاطي كرده بودم
عزيزكم ديروز يعني 9 آذر عكسهايي چند روز پيش كه رفتيم آتليه شيد گرفتيم آماده مي شد و مي خواستيم بريم و بگيريم. تو از خواب قاطي كرده بودي و مي گفتي هيچ جا نريم و با گريه به اتاق ها مي رفتي و مي اومدي و دوباره غر مي زدي. تا من بهت مي گفتم كه بريم توي ماشين و ... با گريه مي گفتي: نه باشيم. نريم و به من مي گفتي كه با من حرف نزن.
خلاصه رفتي توي بغل مامان جون و با 2 تا قصه مامان جون به خواب رفتي.
من و مامان جون هم پيشت خوابيديم. از خواب كه بيدار شدي، خاله سعيده اومده بود و اومد پيشت و گفت كه چرا نرفتين عكسهاي به اون خوشكلي كه گرفته بودي رو بگيرين، تو هم در جواب خاله گفتي: آخه گريه كردم، قاطي كرده بودم.
خاله اينقدر از حرفت خوشش اومد و ذوق كرد كه نگو.
الان چند وقتيه وقتي بابا جون داره نماز مي خونه و به سجده رفته بوسش مي كني و مي ري. مامان جون مي گه به خاطر اينه كه بابا جون نمي تونه اون موقع بگيرت و بوست كنه و ريش و سبيلش توي صورت تو بره. دختر مهربونم بابا جون خيلي دوستت داره.
كلي با ماشينت (كالسكه) بازي كردي و ما ازت فيلم و عكس گرفتيم.
خاله كه مي خواست به وضعيت صورت من كمي رسيدگي كنه به تو گفت كه برو مامان و صدا كن و بهت گفت كه چي بگي. تو هم اومدي و گفتي: مامان بيا خاله من ابروتو برداره و دستم رو گرفتي و بري توي اتاق.
آخر شب كه مي خواستيم بخوابيم، مي گفتي برق روشن باشه من خوابم نمي ياد و با هم دكتر بازي كرديم و برات CD روباه و سگ شكاري 2 رو گذاشتم و در حال نگاه كردن به اون بودي كه خوابت برد عزيزم.
سارا خوشكله دوستت دارم.