ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

النا كوچولو

يه سر به وبلاگ النا كوچولو كه از دوستاي ني ني وبلاگي سارا ست رفتم  و ديدم چه وبلاگ خوشكلي داره... واسه همين تصميم گرفتم مامان النا رو سورپرايز كنم... البته مامانش خودش هنرمنده و عكسهاي زيبايي درست مي كنه... اين ژستش خيلي نازه... به خاطر همين روي مجله عكسشو آوردم...   ...
24 مرداد 1390

آسنا کوچولو و فاطمه جون

  اين دختر كوچولوي نازنين اسمش آسنا هستش و نوه عموي باباست آسنا متولد 19 شهريور 1389 اين شيطون بلا الان روي ميز نشسته... اين هم يه عكس ديگه تو عيد سال 90 كه توي استخر توپه و كم مونده غرق بشه... موش موشك... آسناي خندان... احوالپرسي آسنا و عروسكش ... آسناي محلي... فاطمه خوشكله با آسنا كوچولو دخترخاله هستن و همديگر رو خيلي دوست دارن... فاطمه عزيز متولد 20 شهريور 1380   ...
24 مرداد 1390

سارا در كانال 6 ساعت 2:30 به بعد روز يكشنبه 23/5/90

سلام عزيز مامان قربونت برم كه اينقدر خانمي و اينقدر با تحمل دختركم تو از پنجشنبه دندون درد داشتي و مامان جون وقتي پنجشنبه من از سركار به اونجا رفتم بهم گفت و به مامان جون گفتم كه حتما شنبه براش وقت مي گيرم ولي تو از پنجشنبه درد كشيدي. در همين حين كه من و مامان جون با هم صحبت مي كرديم، تو خاله رو بردي و لاك نارنجي رو از بين لاك هاي خاله انتخاب كردي و خاله برات زد و براي اول روي ناخن هات هم گل كشيد . اين هم عكسش:                              ما با خاله به خونه خودمون اومديم و آخر شب هم داي...
23 مرداد 1390

انرژي مثبت

سلام دختر عزيزم امروز يه آقايي تقريبا 60 تا 70 ساله با موهاي سفيد و دست و پاي ورم كرده، توي يكي از بخشهاي بيمارستانمون چند روزي بود كه بستري شده بود. امروز كه داشت ترخيص مي شد ما متوجه بودنش شديم. آدم خوبي بود و بچه ها ميگفتن برين پيشش تا براتون دعا كنه. از قرار معلوم مدير عامل بيمارستان و ... هم پيشش رفته بودن. من و خاله مونا و خانم افشاري با هم رفتيم. پشت در اتاق منتظر بوديم كه قائم مقام مدير عامل پيشش بود و اومد بيرون و گفت دعا دسته جمعي خوبه. بياين تو. ما هم رفتيم.البته قرار بود كه هر كسي جدا جدا بره ولي همه با هم رفتيم. به قول بچه ها اول هيچ حسي بهمون دست نداد و خيلي اتاق اين آقاي مسن معمولي بود. شروع به صحبت كر...
17 مرداد 1390

مريضي ايليا كوچولو

سلام گلكم عزيزم چند روزيه كه داداشي يا به زبون خودت "دادايي" تب كرده. طوري كه تا حالا اينجوري تب نكرده بود. قبل از مسافرت به بابلسر يعني 21 تير 90 بود كه حالش خيلي بد شد و زن عمو مي گفت در مدت زمان 10 دقيقه 8 بار بيرون روي داشت و از صبح بي حال بود. سريع به عمو عباس زنگ زد و با هم رفتن دكتر. دكتر حسيني كه نبود مجبور شدن به درمانگاه پگاه برن. چون حالش خيلي بد بود و بي حال شده بود و لپ هاش از داغي قرمز شده بود و تا زن عمو بيارش توي ماشين بي حال افتاده بود. دكتر براش سرم تجويز كرد و بهش سرم زدن. تو اون روز خونه عزيز بودي و من اومدم دنبالت و با عزيز پيش ايليا اومديم. تو توي ماشين خوابيدي و عزيز پيش تو نشست و من رفت ايليا رو ديدم. اينقدر آب...
17 مرداد 1390

اولين فطريه

سلام دختر عزيزم امسال سومين سال ماه رمضونه كه تو پيش ما هستي. عزيز دلم امروز ياد اولين سالي افتادم كه عيد فطر با عمو عباس اينا و عمو مصطفي اينا به اصفهان رفته بوديم. وقتي ما مي خواستيم فطريه رو كنار بذاريم ، تو و ايليا خواب بودين و بابا حسين فطريه رو توي دستاي شما هم گذاشت. اينم عكسهاش: اولين فطريه ايليا كوچولو سال 88 اولين فطريه سارا كوچولو سال 88 اينم دو تا عكس ديگه كه توي همون مسافرت ازتون گرفتيم ايليا تو باغ پرندگان سارا جلوي عالي قاپو       ...
17 مرداد 1390