ساراسارا، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

طراحي عكس هاي سارا - سري سوم

دوستاي خوبم سلام خوشحال مي شم كه نظرتون رو در مورد شماره بهترين عكس طراحي شده برام بگين. ممنونم   شماره 41   شماره 42   شماره 43   شماره 44   شماره 45   شماره 46   شماره 47   شماره 48   شماره 49   شماره 50   شماره 51   شماره 52   شماره 53   شماره 54   شماره 55   شماره 56   شماره 57   شماره 58   شماره...
9 مرداد 1390

ادا و اطفار سارا خانم

8/5/90 الهي مامان قربونت بره. امروز با عمه كلي كلمه تمرين كردي. كيف عمه رو روي دوشت انداخته بودي و عمه بهت ميگفت: برو خريد كن. من و عمه توي اتاق عمه نشسته بوديم و تو مي رفتي خريد مي كردي. سوپري كه ازش خريد مي كردي هم كنار شومينه بود. عمه گفت نون سنگك بخر.گفتي سنگك؟ البته همه رو مبهم به زبون مي آوردي. بعد رفتي و يه سنگ از شومينه آوردي. عمه گفت: بربري. تو هم گفتي بربري و رفتي و الكي دستت رو كوچيك مي كردي و توي دست ما مي ذاشتي. به همين ترتيب لواش و تافتون و پنير و ماست و گل و ... خرديد كردي و برامون آوردي. كلي مزه ريختي عزيزم. بعد حاضر شدي تا بريم خونه. با بابا حسين به خونه رفتيم. البته اولش خيلي بد اخلاق شده بودي چون توي ماشين يه ك...
9 مرداد 1390

طراحي عكس هاي سارا - سري دوم

سلام دوستاي خوبم. امروز هم يك سري ديگه از عكسهاي سارا كوچولو رو كه درست كردم براتون گذاشتم. خودم كه هر چي درست مي كنم سير نمي شم. خيلي دوست دارم. شما هم با ارسال نظرتون و شماره عكس طراحي شده مورد علاقه تون منو خوشحال كنيد. متشكرم عزيزان شماره 26   شماره 27   شماره 28   شماره 29   شماره 30   شماره 31   شماره 32   شماره 33   شماره 34   شماره 35   شماره 36   شماره 37   شماره 38 &nbs...
9 مرداد 1390

طراحي عكس هاي سارا - سري اول

سلام دوستان لطفا در قسمت نظرات، شماره زيباترين طراحي از عكس ها را درج نماييد. از تمامي شما متشكرم شماره 1 شماره 2 شماره 3 شماره 4 شماره 5 شماره 6 شماره 7 شماره 8 شماره 9 شماره 10   شماره 1١   شماره ١٢ شماره ١٣ شماره ١٤ شماره ١٥ شماره ١٦ شماره 1٧ شماره ١٨ شماره ١٩ شماره ٢0   ...
6 مرداد 1390

او يعني متوجهم

4/5/90 سلام عزيز من امروز من و تو و بابا كه زود به خونه عزيز اومده بود به خونه خودمون رفتيم. وقتي از خواب بيدار شدي، من هي بهت گفتم مامان جونم، تنبلهاي كوچولو رو مي گيرن، پاشو تنبل كوچولو. تو هم مي خنديدي. الهي من فدات بشم عزيزم. به دامن من نگاه كردي و گفتي: "عمه؟" گفتم :"چي دامن مال عمه؟ " گفتي:"آيه" گفتم:" نه مامان جون مال منه" يه نگاه به من كردي و گفتي:"او" اينقدر بامزه مي گي "او" كه مي خوام لباتو بخورم.عزيزكم تازگي ها ياد گرفتي بگي "او" يعني متوجه شدم.    غروب بيرون رفتيم و تو با دوچرخه كلي بازي كردي. از همه مهمتر كه توي خيابون گير مي دادي كه خودم پا بزنم. دوچرخه ات تقريبا براي پاهاي كوچولوت سنگينه و گاهي با ت...
5 مرداد 1390

غروب تابستاني بدون برق

در يك روز تابستاني تير ماه 90 كه همه خونه عزيز بوديم، برق رفت. كولر خاموش شده بود و گرما به اين دو تا وروجك فشار آورده بود. هر دو تا بلوزاشون رو در آوردن تا كمي خنك بشن.    اين هم عكس هايي از اون روز گرم تابستاني... اينجا ايليا پشت در حموم منتظر عمو امير   از شدت گرما به آب رو آوردن... اونم نه تو يه ليوان تو چند تا ليوان...   قربون چشات برم، مگه آب رو با چنگال مي خورن؟؟؟ سارا كه با قاشق آب مي خوره و ايليا با دست!!!   بعد از آب خوردن ايليا لباس عزيز رو پوشيد تا نماز بخونه   ح...
5 مرداد 1390

فقط تو ميوه ها، هندوانه

يكي از ميوه هايي كه خيلي بهش علاقه دارم، هندونه است. اگه با مامان جون و باباجون برم براي خريد، هندونه رو بغلم مي كنم و اونها هم برام مي خرن. اگه با مامان و بابا برم بازم همينطور. تا هندونه رو برام بشكونن آب دهنم راه مي افته. شب باشه ، روز باشه ،خنك باشه، گرم باشه، فرقي نمي كنه، فقط هندونه باشه. علاقه ام رو به خوردن هندونه با "به به ، ماهه" و جمع كردن آب دهنم نشون ميدم . تازه بايد خودم با چنگال توي دهن خودم بذارم ، دوست ندارم كسي بهم كمك كنه.   چند روز پيش خونه مامان جون از ميوه مورد علاقه ام عكس هم گرفتم. اين هم عكسش... وقتي مامان جون و خاله و مامان رو از پشت دوربين مي ديدم كه فيگور مي گيرن كلي ذوق م...
4 مرداد 1390

ابتكارات ساراي هنرمند

سلام ساراي شيطون مامان تو پنجشنبه به خاطر اينكه ايليا جون مريض بود و خونه عزيز بود و مامان جون هم كاري براش پيش اومده بود با بابا خونه بودين. وقتي اومدم خونه تو و بابا حسين خداييش خونه رو داغون كرده بودين. بماند... وقتي داشتم براي بابا ناهارشو گرم مي كردم تو در حال نقاشي كردن روي دستاي كوچولوت بودي. خلاصه بگم كلي آثار زيباي نقاشي روي دستات گذاشتي كه الان عكسهاشو برات مي ذارم. اين عكسها رو در حالي گرفتم كه تو در جلوي سينگ ظرفشويي در حال شستشوي دستات با صابون خودت و همچنين غذا خوردن بودي.         اينم هم عكسي از لاك زدنت كه غروب خودت براي خودت لاك زدي.   ...
3 مرداد 1390