8/5/90 الهي مامان قربونت بره. امروز با عمه كلي كلمه تمرين كردي. كيف عمه رو روي دوشت انداخته بودي و عمه بهت ميگفت: برو خريد كن. من و عمه توي اتاق عمه نشسته بوديم و تو مي رفتي خريد مي كردي. سوپري كه ازش خريد مي كردي هم كنار شومينه بود. عمه گفت نون سنگك بخر.گفتي سنگك؟ البته همه رو مبهم به زبون مي آوردي. بعد رفتي و يه سنگ از شومينه آوردي. عمه گفت: بربري. تو هم گفتي بربري و رفتي و الكي دستت رو كوچيك مي كردي و توي دست ما مي ذاشتي. به همين ترتيب لواش و تافتون و پنير و ماست و گل و ... خرديد كردي و برامون آوردي. كلي مزه ريختي عزيزم. بعد حاضر شدي تا بريم خونه. با بابا حسين به خونه رفتيم. البته اولش خيلي بد اخلاق شده بودي چون توي ماشين يه ك...