اولين حركت سارا
مامان جونم
قربونه دست و پاي كوچيكت برم
پنجشنبه 14 آذر ماه 87 سر كار بودم. بهار براي چند دقيقه اي از اتاق رفت بيرون و من پشت ميزم نشسته بودم. براي اولين بار بود كه احساس كردم توي دلم يه ماهي كوچولو تكون خورد. بعد از دو دقيقه شيطنت آروم شدي.واسه بابا تعريف كردمو اون هم خيلي خوشحال شد.
تازه شب قبل داشتم به بابايي مي گفتم پس جوجه من كي مي خواد ول بخوره.فكر كنم صدامو شنيدي و نمي خواستي كه بيشتر از اين منو منتظر بذاري.
از اون روز به بعد ديگه شيطنتت شروع شد.
هر وقت من بيشتر خسته مي شدم تو هم خودتو سفت مي كردي و با اين كارت شكايتت رو مي رسوندي.
گاهي هم با صداي بابا كه باهات حرف مي زد عكس العمل نشون مي دادي.
البته هر چه بزرگتر مي شدي من بيشتر احساس مي كردم.
واقعا حس قشنگيه كه هر كي تا مادر نشه متوجه نمي شه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی