ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

لرزوندن دل بابايي

1390/3/22 9:23
نویسنده : مامان و بابا
713 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه كوچولوي نازنين

سه شنبه 30 مهر 87

امروز من سر كار بودم و ساعت سه بعد از ظهر كه داشتم به خونه مي رفتم به بابا حسين زنگ زدم و گفتم امروز شايد برم خونه مامان اينا، شايد هم نظرم عوض بشه ، باز بهت خبر مي دم.

توي اتوبان همت بودم كه زنگ زدم و گفتم: " من و جوجوم با هم صحبت كرديم و ما مي ريم خونه مامانيش تا بابائيش بياد دنبالمون"

بابا اينقدر ذوق كرد كه نفسش بند اومده بود و نمي تونست حرف بزنه و بريده بريده مي خنديد. بعد هم گفت دلم لرزيد و حالم يه جوري شد.

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

من رفتم خونه مامان جون و خاله سعيده مجله موفقيت خريده بود و فال منو خوند.

بعد تيكه فال رو از مجله جدا كرد و به دفترچه خاطراتت چسبوند و دور جمله"مسافر حالش خوب است" خط كشيد.

 niniweblog.comniniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)