ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

سارا عابر بانك رو هم مي شناسه؟!

چند وقت پيش بابا حسين جايي كار داشت و من و سارا كوچولو به شهروند نزديك اونجا رفتيم. البته دير وقت بود و ديگه داشت مي بست و ما به سمت پاساژ نزديك اون رفتيم. توي پاساژ در حال راه رفتن بوديم كه از كنار يك عابربانك رد شديم. سارا: مي خواي پول بگيري؟ من كه اصلا عابر بانك رو نديده بودم كنارش نشستم و گفتم: چي مامان؟ به عابر بانك اشاره كرد و گفت: مي خواي پول بگيري؟! من هم متعجب از حرفش گفتم: نه قربونت برم. نمي خوام پول بگيرم. اونجا پله برقي هم داشت و با هم از پله برقي كه خيلي سارا دوست داره استفاده كرديم. در حال برگشت بوديم كه اين كوچولو به من مي گه: مامان مرسي من آوردي اينجا. الهي من قربونت برم مهربون... فرداي اون روز مامان جون برام ...
3 بهمن 1390

شب يلداي به ياد ماندني

  اين اتفاقي كه مي خوام براتون تعريف كنم براي شب يلداي سال 90. ما شب يلدا خونه عزيز بوديم و ليلا جون و آسنا هم اونجا بودن و ليلا جون براي هممون فال گرفت و تو و داداشي هم هر كدوم يه مبل كنارش گذاشتين و كتاب مي خوندين. مي شه گفت شما هم برامون فال مي گرفتين. دختر عزيزم الان كه دارم اينو مي نويسم از اينكه اون شب دعوات كردم ، خودم ناراحتم ولي به نظرم دعوا كردن براي تربيت نياز. اون شب موقع رفتن به خونه، حاضر نمي شدي و برات پتو آوردم و گفتم بيا توي پتو بريم و .... به هيچ وجه قبول نمي كردي. اون شب ايليا زود حاضر شد و رفت توي بغل مامانش و رفتن خونشون. يكي دو شب قبلش هر دوتون اين كار رو با ما كردين و در حالي كه ما و بابا هاتون رفتيم...
1 بهمن 1390

طراحي عكس هاي سارا و ايليا- سري ششم

سارا لب درياي رامسر   ساراي خندان   كليپ عكسهاي سارا خوشكله   سارا، ايليا، ريحانه و عليرضا چهار دوست و همبازي   سارا، ايليا، عرشيا و كيميا چهار دوست دوست داشتني   سارا و نقاشي اش در حمام   سارا و بابانوئل در روز كريسمس ...
1 بهمن 1390

خاطره سارا و عروسكش

شنبه 3/10/90 اون روز ما خونه بوديم و براي خريد نان با بابا مي خواستيم پياده بريم بيرون. بابا دوچرخه ات رو برداشت و تو هم سريع عروسكت رو برداشتي. من گفتم مامان به ني ني بگو خونه باش ما زود زود مي يايم. تو اول راضي شدي و داشتي مي ذاشتي اش روي فرش كه دوباره دستش رو گرفتي و گفتي:"مامان ني ني داره گريه مي كنه. ببريمش" من و بابا همديگر رو نگاه كرديم و خنديديم و گفتيم باشه بيارش. توي راه كه خودت از دوچرخه پياده شده بودي مي گفتي:"مامان ني ني سوار شه" من گفتم: " نه ني ني ات كوچولو و مي افته." توي راه من از دهنم در رفت و گفتم:" هوا سرده كاش كلاه ني ني رو سرش كرده بوديم." سريع دستاي كوچيكت رو به سمت كلاه خودت بردي و گفتي:"كلاه منو بذار سر ني ...
27 دی 1390

سارا عاشق عروسکش

چهارشنبه 29/9/90 اون روز همه خونه عزيز بوديم . زن عمو داشت عروسك تو رو كه روي زمين افتاده بود بر مي داشت، يهو عروسك از دستش به زمين افتاد. تو نگاه بد و اخمي به مونا كردي كه چرا عروسك من افتاد. مونا هم سريع گفت ببخشيد، معذرت مي خوام از دستم افتاد مي خواستم بذارمش روي مبل. تو جلو رفتي و عروسكتو از دستش گرفتي و روي ميز تلويزيون گذاشتي. قربونت برم كه اينقدر عروسكت رو دوست داري.   ...
27 دی 1390

طراحي عكس هاي سارا و ايليا- سري پنجم

نقش ايليا جون رو مي نگاريم... طراحي عكس سارا جون... اين عكس ايليا خوشكله چطوره؟؟ سارا در كريسمس سارا = بابا نوئل كوچولو اين بابانوئل ما چطوره؟؟؟ سارا در روياي سبز كودكي... فرشته اي به نام سارا همه به سارا جون راي مي دهيم... همه جا بوي تو مي ده دختر زيبا و خوش عطر من...         ...
21 دی 1390

چقدر حرف حرف مي زني؟

ما شب پنجشنبه يعني اول دي ماه 90 خونه عزيز خوابيديم. البته مهمون داشتن و ساعت 1 و نيم رفتن. سارا كوچولو كه خوابش نمي برد ، كلي اينور و اونور شد و پيش باباجون و عمه رفت تا بخوابه ولي در آخر اومد پيش من و باباش  جلوي شومينه خوابيد. ايليا اينا هم به خونشون رفته بودن و از اونجايي كه كليد در خونشون رو جا مي ذارن نزديك به ساعت 3و نيم نيمه شب بر مي گردن و خونه عزيز مي خوابن. صبح روز پنجشنبه كه من به سر كار رفتم و بعدش هم بابا حسين، عمه پيش سارا جون خوابيد. و اينطور كه عزيز اينا برام تعريف كردن ، ايليا هم دير از خواب بيدار شد ولي سارا هنوز خوابيده بود. در حالي كه داداشي و زن عمو و عزيز كه توي آشپزخونه صبحانه مي خوردن و صحبت مي كردن،...
4 دی 1390