سارا عابر بانك رو هم مي شناسه؟!
چند وقت پيش بابا حسين جايي كار داشت و من و سارا كوچولو به شهروند نزديك اونجا رفتيم. البته دير وقت بود و ديگه داشت مي بست و ما به سمت پاساژ نزديك اون رفتيم. توي پاساژ در حال راه رفتن بوديم كه از كنار يك عابربانك رد شديم. سارا: مي خواي پول بگيري؟ من كه اصلا عابر بانك رو نديده بودم كنارش نشستم و گفتم: چي مامان؟ به عابر بانك اشاره كرد و گفت: مي خواي پول بگيري؟! من هم متعجب از حرفش گفتم: نه قربونت برم. نمي خوام پول بگيرم. اونجا پله برقي هم داشت و با هم از پله برقي كه خيلي سارا دوست داره استفاده كرديم. در حال برگشت بوديم كه اين كوچولو به من مي گه: مامان مرسي من آوردي اينجا. الهي من قربونت برم مهربون... فرداي اون روز مامان جون برام ...