ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

لاي در رفتن دست كوچولوي سارا

جمعه قبل يعني 25 آذر 90 من يعني مامان سارا در حال شستن پا دري ها در حمام بودم و سارا كوچولو داشت به من نگاه مي كرد و مي پرسيد كه بياد تو و  به من كمك كنه يا نه؟ من هم مي گفتم نه لباست خيس مي شه. سارا:" لباس تو كه داره خيس مي شه؟!" من گفتم كه الان ميام بيرون (چون فقط مي خواستم يه دور بشورم و شستن اصلي رو حسين جون تكميل كنه) بابا حسين كه رفته بود دستشويي و اومد بيرون و در حالي كه داشت در رو مي بست صداي گريه تو بلند شد و نگو دست كوچولوي تو لاي در البته سمت لولاي در رفت و بابا سريع بغلت كرد و من ... اعصاب هر دومون از اين اتفاق خورد شد و خيلي ناراحت انگشتاي كوچولوت شديم ولي خدا رو شكر ضربه چنداني بهش نخورد و پوست سه تا از انگشتات كنده ش...
4 دی 1390

تماس و صحبت تلفني با ايليا

  چند روز پيش يعني 26/9/90 اولين باري بود كه من مي ديدم خيلي قشنگ با ايليا صحبت كردين. البته عزيز چند وقت پيش هم اينو بهم گفته بود ولي خودم نشنيده بودم. ديروز كه داشتي با داداشي صحبت مي كردي، خواستم صداتو ضبط كنم كه دير شده بود. تو مي گفتي بيا خونمون. ايليا مي گفت نه تو بيا. تو گفتي باشه. تو خا پيش كن ( بخواب) صبح بشه ، بعد من ميام. از داداشي پرسيدي: عباس كو؟ مونا كو؟ داداشي هم گفت كه اينجان. البته گاهي كه متوجه صحبت هات نمي شد پشت هم مي گفت :"چي" با اين صداي نازك و ظريفتون خيلي بامزه صحبت مي كنيد، نانازيا. ...
30 آذر 1390

دو جمله دوست داشتني سارا كوچولو

"پس باباي من چي؟ " اين دو جمله بامزه اي بود كه ديروز به زبون آوردي. من و تو تا ساعت 8 غروب خواب بوديم. من سردرد شديدي به خاطر سرماخوردگي داشتم. بابا هم اومد و اون هم سردرد داشت و بهش غذا و قرص دادم وبهتر شد. بعد رفتم چاي آوردم و به دستاي تو دو تا بيسكويت choco. Pie دادم و داشتم درب كابينت رو مي بستم كه با تعجب و كمي نگراني به من گفتي :" پس باباي من چي؟ " من كه دهنم باز مونده بود بدون اينكه توضيحي بدم يكي ديگه توي دستش گذاشتم و گفتم:" بيا حالا شد سه تا" يادم نبود كه دخترم همه چيز رو سه تا مي خواد. يكي بابا يكي مامان و يكي خودش. "به خدا نمي دونم كجاست؟" بعد هم در حال بازي با دوچرخه و ... بود و به دنبال كليدي بود كه براي روشن شد...
30 آذر 1390

شب يلدا

  دختر گلم شب يلدات مبارك     شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز ) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان ) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود. ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می&zwn...
30 آذر 1390

بيا پدل منو در بيال

اين يه بازي بين سارا و بابا حسين. در حين بازي بابا به دنبال سارا مي كنه مي گه :"الان مي يام پدرتو در ميارم." و سارا هم مي ايسته و مي گه :" بيا پدلمو در بيار" و چون بابا از اين جمله سارا خوشش مياد اونو وادار به تكرار اين جمله مي كنه...   ...
29 آذر 1390

كيميا كوچولو

همانطور كه گفته بودم قرار بود عكس كيميا جون و بقيه همبازي ها و دوستاي سارا رو توي سايتش بذارم.عمو محمد يعني باباي كيميا چند روز پيش توي مهموني ازم پرسيد كه عكس كيميا رو گذاشتي و من كه فكر مي كردم گذاشتم گفتم بله. امروز كه به سايت سارا سر زدم اول سراغ اين عكسها رفتم و ديدم كه عكس كيميا كوچولو رو نذاشتم. اول عذر خواهي مي كنم و سپس دليلش رو مي نويسم كه اگر بابا و مامان كيميا خوشكله خوندن بدونن كه چرا وقفه افتاد. اول اينكه مي خواستم تاريخ تولد كيميا جون رو دقيق بپرسم تا توي اين قسمت بذارم، كه يادم مي رفت. دوم دوست داشتم عكس عرشيا كوچولو (پسر عمه كيميا جون) رو هم داشته باشم تا عكس هر دو رو بذارم ولي ...
26 آذر 1390